معرفی کتاب میعاد در سپیدهدم

کتاب میعاد در سپیده‌دم

اثر رومن گاری

خرید کتاب میعاد در سپیده‌دم

رومن گاری در کتاب میعاد در سپیده‌دم از ازخودگذشتگی‌های یک مادر می‌نویسد. مادری تنها و تهی‌دست که تمام جانش را می‌گذارد تا فرزندش زندگی خوبی داشته باشد. رومن گاری در این رمان با حفظ ترتیب وقایع از دوران کودکی‌اش می‌گوید و از مادرش و از زندگی‌شان در روسیه، لهستان و فرانسه و خاطرات دورانی را که در جبهه‌ی فرانسه در جنگ جهانی دوم خدمت می‌کرد به یاد می‌آورد. آری. رومن گاری در رمانش از تمام این‌ها سخن می‌گوید اما مهم‌ترین چیزی که از آن می‌نویسد عشقش به مادرش است که زندگی‌اش بود. از رازهایشان می‌نویسد و از دنیای دونفره‌شان. سرزمین عجایبی که از زمزمه‌های مادرش متولد می‌شد و به گوش او جان می‌گرفت. سپیده‌دم مادرش از آینده می‌گفت، از پیروزی‌ها، بزرگی‌ها و عدالت و عشقی که انتظارشان را می‌کشید.

میعاد در سپیده‌دم رمانی است عاشقانه و هیجانی که سرگذشت این نویسنده‌ی فرانسوی را نقل می‌کند و به یکی از آثار مهم ادبیات کلاسیک فرانسه بدل شده است.

مادر رومن گاری زندگی‌اش بود و رنج زندگی‌اش. او رومن را آن‌قدر دوست می‌داشت که برای تمام زندگی‌اش خواب‌وخیال‌ها داشت. پسرش باید افسر می‌شد، یا سیاست‌مدار و یا نویسنده. زندگی رومن گاری جزءبه‌جزء بر اساس آرزوها مادرش برنامه‌ریزی‌شده بود هر کار که می‌کرد به این خاطر بود که مادرش را به رستگاری برساند؛ که مادرش بتواند شکستش در زندگی را از راه پسرش جبران کند وزندگی‌اش را باز پس گیرد.

آنچه در این رمان می‌خوانیم کابوس وحشتناکی است که تن خواننده را به لرزه می‌اندازد. رومن گاری در این رمان از زندگی خودش می‌گوید؛ از ریشه‌هایش که در لهستان بودند و از زمان جنگ و مهاجرت به فرانسه.

میعاد در سپیده‌دم داستان عهدی است که رومن گاری با مادرش بست تا آرزوهای او را برآورده سازد! این عهد عرصه‌ی زندگی را بر او تنگ کرد اما درست همان زمان که همه از پا می‌افتادند همین پیمان برای او دلیلی بود تا راه را ادامه دهد و تسلیم نشود. او می‌فهمید. می‌فهمید که فرانسوی‌ها باید تسلیم می‌شدند تا زنده بمانند و ازاین‌جهت حق با آن‌ها بود. تسلیم آن‌ها اما جهان را از خیلی چیزها محروم می‌کرد همان‌طور که اگر ونگوگ در میانه‌ی راه تسلیم می‌شد و نقاشی را کنار می‌گذاشت جهان از آثار او محروم می‌ماند. رومن گاری نباید تسلیم می‌شد چراکه باید به عهدی که با مادرش بسته بود پایبند می‌ماند.

اما چطور از عهده‌اش برآمد؟

چه راهی پرشکوه‌تر و جذاب‌تر از نوشتن برای توصیف زندگی از پیش برنامه‌ریزی‌شده و تأثیر تلقین بر آن؟ و تکلیف رویکرد مسخره‌مان نسبت به زندگی و وقارش آن زمان که تمام جامعه گویی به روی زندگی چهره درهم‌کشیده است چه می‌شود؟

در سر رومن گاری این می‌گذرد که چیزی هست که او حاضر است زندگی‌اش را وقف آن کند (که کاملاً مردن از سر خواستن زیاد یک‌چیز متفاوت است). او آن چیز را دلیل و محرک زندگی‌اش قرار می‌دهد نه بلای جانش. به گمان او تراژدی اصلی نمایشنامه‌ی فاست آنجا نیست که او می‌خواهد روحش را به شیطان بفروشد؛ تراژدی اصلی این حقیقت است که شیطانی نیست که خریدار روح او باشد.

درنهایت، پس از سال‌ها مبارزه هم در جبهه‌ی آزادی فرانسه و هم برای کسب شهرت و موفقت ادبی، به خانه که می‌رسد و آن زمان که مقام نظامی قابل‌توجهی دارد و هر روزنامه‌ای از نخستین اثر او مقاله‌ای منتشر کرده، متوجه می‌شود که مادرش نیز برای خاطر او از خیلی چیزها گذشته است. میعاد در سپیده‌دم داستان غم‌انگیز عشق و قدرتی فرای دست انسان است.

شاید بتوانیم مادر و حضور دائمی و معنوی او را در زندگی رومن گاری محکوم کنیم اما نمی‌توان با این جمله‌ی او مخالفت کرد: این کتاب حقش جایزه‌ی نوبل است!

خرید آنلاین کتاب از کاواک

https://www.cavack.com/Item/191


معرفی کتاب شبح اپرای پاریس

کتاب شبح اپرای پاریس

زندگی‌ پشت دیوارهای تالار اپرای پاریس

خرید کتاب شبح اپرای پاریس

در این رمان که در تکمیل رمان دیگری با همین نام و به نوشته‌ شده است، تصویری بسیار کامل‌تر از اریک، شبح اپرای پاریس، خواهیم دید و با داستان زندگی او از دوران کودکی‌اش در سیرک تا تبدیل‌شدنش به یکی از نوابغ آن زمان و زندگی‌اش پشت دیوارهای تالار اپرای پاریس و داستان دلدادگی‌اش بیشتر آشنا می‌شویم.

در رمان اصلی که به قلم گوستاو لرو منتشر شد از گذشته‌ی اریک جزییات چندانی ذکر نشده است. حال‌آنکه در این رمان هرچه از اریک بخوانیم تمامی ندارد.  سوزان کی در این رمان تمام جاهای خالی را پر می‌کند و از تولد اریک و مادرش و وحشتی که از ظاهر اریک به او دست داده بود می‌گوید. چراغ آنجا روشن می‌شود که مادر اریک تصمیم می‌گیرد چگونه با ظاهر کریه این کودک کنار بیاید. درست از همین نقطه خواننده ناخودآگاه به اریک احساس ترحم پیدا می‌کند و گرچه مادر اریک را بابت رفتارش با فرزندش سرزنش می‌کند اما تا حدودی قادر به درک اوست.

بارها پیش می‌آید که خواننده حس می‌کند مدلین، مادر اریک، او را دوست می‌دارد و خواهان محافظت از اوست اما دست به کارهایی میزند که زندگی اریک را تا آخر عمر دستخوش تغییر قرار می‌دهد.
آنجا که از سر خشم به اریک می‌گوید که از او نفرت دارد و اریک نیز در جواب آشکار می‌کند که تا چه حد از او متنفر است، قلب را به درد می‌آورد. اریک این لحظه را تا گور در یاد خواهد داشت. اینجاست که اریک تصمیم می‌گیرد خانه را ترک کند و مدلین می‌فهمد که تمام مدت چقدر فرزندش را دوست داشته حالا چقدر برای فهمیدن دیر است.

در ادامه تا پیش از آنکه اریک با کریستین ملاقات کند، با اریک همراه می‌شویم و او را در این سفر قدرتمند و مملو از احساسات همراهی می‌کنیم. همراه او درد می‌کشیم، آن روی تاریک شخصیتش را می‌بینیم و آن روی تشنه‌ی عشقش را هم.

این رمان از همان صفحه‌ی نخست خواننده را عاشق خود می‌کند به‌طوری‌که آرزو می‌کنید کاش هرگز تمام نمی‌شد. تنها چیزی که من پیشنهاد می‌کنم هنگام مطالعه کتاب دم دستتان باشد یک جعبه دستمال‌کاغذی است.

شبح اپرای پاریس اثری بود که محبوب خیلی‌ها واقع شد اما انتقادی که به این اثر وارد است این نکته است که بیش از آنکه به شخصیت اریک و داستان او پرداخته شود که خواننده نیز بیشتر خواستار همین است، به کریستین و رائول پرداخته می‌شود تا جایی که حوصله‌ی مخاطب را سر می‌برد و سد راه شناختن اریک می‌شود. زمانی که سوزان کی تصمیم به تألیف رمان جدیدی گرفت تا تماماً از آن اریک باشد، خواننده این فرصت را یافت تا شخصیت بی‌نظیر او را کشف کند.

شوق پرداختن جز به‌جز به شخصیت‌ها از نقاط قوت این کتاب است که سخت می‌توان نادیده‌اش گرفت. در اثر گوستاو لرو شخصیت‌پردازی‌ها کامل نبودند و بسیاری از سؤال‌ها برای بی‌جواب ماندند. برای مثال این پرشین مرموز کیست و چه شد که به خلوت شبح اپرا راه باز کرد و به تنها دوست او بدل شد؟ چرا کریستین بااینکه فرصت فرار داشت همراه رائول که آن‌قدر دوستش می‌داشت، از تالار نگریخت؟ آیا حقیقتاً اریک را دوست می‌داشت و از پذیرش این حقیقت می‌ترسید؟ و مهم‌تر از همه این سؤال که اریک پیش از آنکه بشود شبح اپرای پاریس که بوده است؟ در رمان جذاب و خواندنی سوزان کی پاسخ تمام این سؤال‌ها و حتی بیشتر دستگیرمان می‌شود.

سفارش کتاب از سایت کاواک


معرفی کتاب سایهی باد

کتاب سایه‌ی باد

اثر کارلوس روئیت ثافون

خرید کتاب سایه‌ی باد

رمان سایه‌ی باد را نویسنده‌ی اسپانیایی، کارلوس روئیت ثافون، به نگارش درآورده است. رمان در سال 2004 برای نخستین بار به قلم لوسیا گریوز به انگلیسی برگردانده شد و در اروپا فروش میلیونی داشت و هفته‌ها جایگاه خود را در فهرست پرفروش‌ترین‌های اسپانیا حفظ کرد.

سال 1945، بارسلونا. جنگ تمام‌شده. شهر در سایه فرورفته و به تیمار جراحات جنگ مشغول است. پسر دنیل نامی صبح روز تولد 11 سالگی‌اش از خواب برمی‌خیزد و دیگر نمی‌تواند صورت مادرش را به یاد بیاورد. پدر دنیل دلال کتب عتیقه است. او برای تسلی تنها فرزندش راز قبرستان کتاب‌های فراموش‌شده را برای دنیل آشکار می‌کند. این قبرستان کتابخانه‌ای است که دلال‌های کتاب به راهش کرده‌اند.

کتاب‌هایی سال‌ها در دست کسی نبوده‌اند در این کتابخانه در انتظار اینکه بار دیگر ورق رده شوند خاک می‌خورند. پدر دنیل او را متقاعد می‌کند تا از میان آن دریای کتاب، یکی را که برایش معنای خاصی دارد انتخاب کند. دنیل رمان «سایه‌ی باد» جولیان کاراکس را انتخاب می‌کند و چنان عاشق او می‌شود که تصمیم می‌گیرد دیگر آثارش را نیز بخواند؛ اما متوجه حقیقتی می‌شود که شوکه‌اش می‌کند؛ یک نفر هست که نیست کرده تمام نسخه‌های آثار جولیان کاراکس را نیست و نابود کند؛ و حال کتابی که دنیل در دست دارد شاید آخرین کتابی باشد که از او باقی‌مانده است.

دنیل بی‌آنکه بداند در راهی قدم می‌گذارد که به یکی از تاریک‌ترین اسرار شهر بارسلونا ختم می‌شود؛ داستانی از قتل، سحر، جنون و عشقی نفرین‌شده. دنیل حالا باید به هر نحوی شده بفهمد که چه داستانی پشت این ماجراست؛ در غیر این صورت نه‌تنها خودش که تمام نزدیکانش آسیب خواهند دید.

این رمان، کتابی است درباره‌ی کتاب‌ها؛ داستانی است درباره‌ی داستان‌ها. این کتاب در کتابخانه آغاز می‌شود و در کتابخانه پایان می‌یابد؛ بازتاب صدای داستان‌ها و کتاب‌هایی است که ده‌ها سال پیش نوشته‌شده‌اند و اتصالی است میان دو داستان مختلف و داستان خودش خیلی قبل‌تر از این‌ها پا گرفته و حالا حالاها نیز ادامه دارد.

«هنر مطالعه در مرگ تدریجی است. مطالعه آیینی است میان انسان و خودش؛ کتاب محرم انسان است؛ آیینه‌ای است که حقیقت درونمان را مقابل چشمانمان می‌آورد. کتاب که می‌خوانیم، با تمام قلب و روانمان کتاب می‌خوانیم و هرروزی که می‌گذرد تعداد این کتاب‌خوانان حقیقی کم و کمتر می‌شود».

ثافون استاد نثر است. نثر او چنان غنی و عالی است که حتی اگر از فیلتر ترجمه هم رد شود از آن چیزی کم نمی‌شود. داستان در شهر بارسلونا شکل می‌گیرد؛ از دهه‌ی 1840 آغاز می‌شود و تا دهه‌ی 50-60 میلادی ادامه می‌یابد. نمی‌توان به قطع گفت که قصه‌اش تلخ یا شیرین است؛ چیزی است دراین‌بین و موضوع اصلی‌اش پذیرفتن تلخی‌ها است و مبارزه با آن‌ها و یافتن آنچه شادمان کند.

«بعضی از ما، خوشبختانه یا بدبختانه باید شاهد ذره‌ذره فروپاشیدن زندگی‌مان باشیم. آن‌قدر ذره‌ذره که شاید اصلاً متوجهش هم نشویم».

ثافون تماماً به داستان رندگی می‌بخشد. اکثر شخصیت‌ها یا فقیرند یا در مرز فقر قرار دارند و توصیفات متن، خواننده را به یاد توصیفات جورج اورول می‌آورد. با تمام این‌ها این بارسلونا است که می‌درخشد. اگر بخواهیم صادق باشیم «سایه‌ی باد» نه یکی، نه دو تا که چندین و چند داستان عاشقانه است در یک کتاب. در مرکز این‌ها دنیل قرار دارد؛ پسر جوانی که قد می‌کشد و دل به داستان مرد دیگری می‌دهد. نویسنده‌ای که جوانی‌اش خود داستان دیگری است که با پیش رفتن در کتاب آشکار خواهد شد. نقطه‌ی مشترک دنیل و نویسنده‌ی موردعلاقه‌اش، عشق است؛ عشقی اندوه‌بار.

«صدایش مثل شیشه بود. همان‌قدر شفاف و همان‌قدر شکننده. آن‌قدر شکننده که ترس داشتم اگر میان کلامش بپرم حرف‌هایش بشکنند».

«سایه‌ی باد» تا دلتان بخواهد حرف دارد که از کتاب و کتاب خواندن بزند اما از نویسندگی حرفی به مان نمی‌آورد.

«کتاب‌ها مانند آینه‌اند. حقیقت درونت هرچه باشد همان را نشانت می‌دهند».

«همه می‌دانند که رمان‌ها فقط به درد زن‌ها می‌خورند و آن‌هایی که کار بهتری ندارند انجام دهند».

سیر داستان پیچیده است و هر آنچه گمان می‌کنید میدانید را زیر سؤال می‌برد و شاید همین‌ها سبب می‌شود این کتاب تا سال‌ها در خاطرتان بماند.

این کتاب توسط نشر نیماژ و با ترجمه‌ی علی صنعوی منتشر شده است که می‌توانید به‌راحتی آن‌را از سایت کاواک خریداری نمایید. 

https://www.cavack.com


معرفی کتاب همهی خوبیهایت

نقد کتاب همه‌ی خوبی‌هایت

اثر کالین هوور

خرید کتاب همه‌ی خوبی‌هایت

ماجرای عشق کویین و گراهام بی‌نقص است اما ازدواج ناموفقشان این رابطه‌ی خاص و زیبا را تهدید به نابودی می‌کند. خاطرات، اشتباهات و رازهایی که درگذر سال‌ها روی‌هم تلنبار شده اکنون سبب جدایی‌شان شده و هرروز را به کامشان تلخ کرده است. تنها یک‌چیز هست که شاید بتواند نجاتشان دهد؛ چیزی که این قدرت را نیز دارد که ازدواجشان را به جایی برساند که دیگر نشود برایش کاری کرد. باید این خطر را به جان بخرند؟ آیا آنچه بینشان گذشته ارزش نجات دادن دارد؟

«تمام خوبی‌هایت» رمانی است با یک داستان عمیق؛ داستان زوجی که تقلا می‌کنند تا آسیب‌ها را پشت سر بگذارند و رابطه‌شان را همانند گذشته بکنند؛ ناباروری مشکلی است که این زوج با آن سروکار دارند و بسیار نیز ملموس و آشناست و آینده‌ی رابطه و تحقق قول‌هایی که درگذشته به یکدیگر دادند را تهدید می‌کند. سیاق بی‌مانند کالین هوور و چنین روایت درخشانی به خلق یک رمان جذاب و اندوه‌بار ختم می‌شود؛ رمانی که خواننده را به این پرسش وامی‌دارد که: آیا عشقی که آغازش چون قصه‌ها زیبا بود می‌تواند گذر زمان را دوام بیاورد و دو انسان ناکامل قادرند احساس کامل و بی‌نقصی که میانشان موج میزند را برای مدت طولانی زنده نگاه‌دارند؟

این رمان نیز یکی از کتاب‌هایی است که ممکن است مدت‌ها در قفسه‌تان خاک بخورد. ممکن است به جلد و عنوان کتاب نگاه کنید و آن شوق و شجاعت لازم را برای شیرجه زدن در داستان در خود نیابید؛ اما چرا؟ شاید با مطالعه خلاصه کتاب از غم و اندوهش بترسید و گمان کنید نابودتان خواهد کرد. مسخره است؛ میدانم! چرا باید از یک کتاب ترسید؟! اما حقیقت این است که کالین هوور از آن نویسنده‌هایی است که دقیقاً قادر به نابود کردن خواننده‌هایش است.خوشبختانه اما من اینجا هستم تا بگویم بسیاری این کتاب را مطالعه کرده‌اند و جان سالم به در بردند.

«خواب بودی. چه چیزی را از دست دادم؟ تعریف کن خوابی دیدی؟»

این داستان تکه‌تکه‌تان می‌کند! داستان کویین و گراهام به‌راستی دلتان را می‌شکند. ازدواج گراهام و کویین نفس‌های آخرش را می‌کشد. همراه شدن با این زوج به‌منزله‌ی قدم نهادن در سفری است احساسی و طاقت‌فرسا است به‌طوری‌که با به پایان رساندن کتاب حس می‌کند یک ماراتون را تمام کرده‌اید. گراهام و کویین هنوز آن روی سکه‌ی زندگی را ندیده‌اند و بااین‌حال از همین ابتدای کار با مشکل روبه‌رو شده‌اند. از همین ابتدای راه احساس می‌کنند اشتباه کرده‌اند و این را نمی‌توان انکار کرد. ما نیز به‌عنوان خواننده تنها کاری که می‌توانیم بکنیم این است که برایشان آرزوی خوشبختی کنیم.

«همه‌ی ما پر از ایرادیم. هزار ایراد که مثل سوراخ‌های ریز همه جای پوستمان هستند و گاهی تقدیر جوری رقم می‌خورد که این عیب و ایرادها زیادی نمایان می‌شوند».

 در این رمان داستان را در دو زمان گذشته و حال دنبال می‌کنیم. فصل‌هایی که گذشته را روایت می‌کنند سرشارند از احساس عشق و گرمای محبت و می‌توان تک‌تک احساسات زیبایی که کویین و گراهام تجربه‌اش می‌کنند را حس کرد. داستان عشق آن‌ها شاید یکی از زیباترین داستان‌های عاشقانه باشد که خوانده‌اید. داستان فصل‌هایی که به زمان حال می‌پردازد، داستان دیگری است.

در این فصل‌ها دلتان می‌خواهد مچاله شوید و از اندوه به داخل کمد بخزید! برای این فصل‌ها نوشیدنی و داشتن یک همراه اهل کتاب توصیه می‌شود تا بتوانید بالا و پایین‌هایی که گراهام و کویین تجربه می‌کنند را تاب بیاورید. تجربیات آن دو بسیار واقعی حس می‌شوند و بار غم سنگینی را بر دل خواننده می‌گذارد. در این فصل‌ها درد ملموس‌ترین احساس است.

یک‌بار دیگر کالین هوور موضوعی پیش‌پاافتاده را برگزید و آن را از آن خود کرد. او در این رمان به ما تصویری از یک زوج بی‌نقص ارائه می‌دهد که در تقلا هستند از شرایط سختی که درگیرش هستند بیرون بیایند؛ دنیایی که فرومی‌پاشد و در آن تمام خوبی‌هایشان کنار می‌رود و جز تکه‌تکه‌هایی که نشانشان دهد پیش‌تر که بودند و حالا که هستند، از آن‌ها چیزی باقی نمی‌ماند.

«دل‌تنگت هستم کویین. خیلی زیاد. همین‌جایی اما انگار نیستی. نمی‌دانم کجا رفتی و کی رفتی اما نمی‌دانم چطور برت گردانم همین‌جا. خیلی تنهایم. ما باهم زندگی می‌کنیم. باهم غذا می‌خوریم. باهم می‌خوابیم؛ اما من از هرزمان دیگری بیشتر احساس تنهایی می‌کنم».

«تمام خوبی‌هایت» رمانی است که می‌توان داستانش را با تمام وجود حس کرد. این کتاب احساساتتان را عریان می‌کند و آسیب‌پذیرتان می‌کند. درست همان زمانی که خیال می‌کنید کالین هوور از این بهتر نمی‌تواند بنویسد یک کتاب بهتر رو می‌کند و خلافش را بهتان ثابت می‌کند. این همان کتاب است. استعداد این نویسنده به‌راستی‌که پدیده است و خلق چنین آثاری گویی برای او زحمتی ندارد. نمی‌دانم چطور یک داستان معرکه پشت سر یک داستان معرکه‌ی دیگر ردیف می‌کند و باید بگویم.

این رمان تا آخر عمر در یادتان خواهد ماند. «تمام خوبی‌هایت» اثری است منحصربه‌فرد با داستانی آشنا که شاید خیلی از ما تجربه‌اش کرده باشیم و درست به همین دلیل راه خود را به فهرست محبوب‌ترین‌ها بازکرده است. کالین هوور، متشکریم که یک‌بار دیگر با کلمات ما را به سفری خواندی و با این زوج دوست‌داشتنی و داستان ازدواجشان و تقلایشان برای نجات این رابطه همراهمان کردی.


معرفی کتاب خانه بیسقف

نقد کتاب خانه بی‌سقف

اثر گوران پتروویچ

خرید کتاب خانه بی‌سقف

تابه‌حال شده بخواهید اطلسی داشته باشید که به‌جای نقشه شهرها و کشورها، رابطه میان خواب‌وبیداری، خیال و واقعیت و گذشته و آینده را نشانتان دهد؟ گوران پتروویچ نویسنده‌ی موفقی است که دقیقاً همین‌ها را در رمان پست‌مدرن خود در اختیار خواننده قرار می‌دهد. شخصیت‌های کتاب همگی در یک‌خانه زندگی می‌کنند که سقفش آسمان است؛ آن‌ها در این خانه زمان خود را صرف یافتن ارتباط میان زندگی کنونی و رندگی در جهان‌های بی‌شمار دیگر می‌کنند و در تلاش‌اند تا شادی حقیقی و معنای زندگی را دریابند. این شخصیت‌ها نقشه‌هایی را به تصویر می‌کشند که در آن‌ها مسیر زندگی تا مرگ، عشق تا افسانه و شادی تا نامیدی را می‌توان یافت.

نویسنده با ترکیب نقشه‌های آن‌ها و مدارک کهن و پیشگویی‌هایی که با جادو و طلسم سروکار دارند، ترفندهای نقشه‌کشی، افسانه‌ها و داستان‌های اساطیری خواننده را درراه رسیدن به خودشناسی راهنمایی می‌کند. این اطلس شما را در رؤیا غرق می‌کند و مهم‌تر آن است که به شما نشان می‌دهد روی‌هایتان به چه جاهایی که نمی‌توانند ختم شوند. حتی برخی از بهترین انواع نثر پست‌مدرنیست صربی نیز در این کتاب یافت می‌شود.

«خانه‌ی بی‌سقف» رمانی است پست‌مدرن؛ تناقضی که در این کتاب هست این موضوع است که مطالعه‌ی آن خواننده را به یاد بسیاری کتاب‌ها و نویسندگان دیگر می‌اندازد؛ درعین‌حال تخیل چنان باظرافت در این رمان استفاده‌شده که نظیرش را در هیچ کتاب دیگری نمی‌توان یافت. گوران پتروویچ در نگارش این رمان تخیل را به‌حداعلای خود رسانده است. این رمان گردبادی است از بارقه‌های معنوی؛ بارقه‌هایی که از هنر نویسنده جرقه می‌زنند و با منطق معمول در تضادند. این بارقه‌ها را می‌توان در سنت‌های مشرکانه ای که در کتاب پنهان‌اند یافت.

«خانه‌ی بی‌سقف» مجموعه نقشه‌هایی است که با تصور ما از نقشه‌های معمول به‌کلی تفاوت دارد. در حقیقت تمام این کتاب با هر کتاب دیگری تفاوت دارد. این رمان تکه‌ای است از سحر و جادوی سبک باروک؛ داستانی است مملو از ماجراهایی که نقل‌شده و نشده‌اند، به تصویر کشیده و نکشیده شده‌اند. این رمان مملو است از اعجاز تصاویر؛ چه تصاویری که می‌شود با چشم دید و چه آن‌هایی که باید با دل حس کرد.حتی بزرگ‌ترین برگه‌ی کاغذ جهان هم بالاخره جایی به پایان می‌رسد. تصویرگر اگر ماهر باشد هیچ جاده‌ای رنگ پایان به خود نمی‌بیند. تصویرگر اگر به‌قدر کافی از موهبت تخیل بهره داشته باشد، جاده تازه از همین‌جا آغاز می‌شود.

«خانه‌ی بی‌سقف» نقشه‌ای است که در آن می‌توان جاده‌ها را یافت؛ نه جاده‌های معمولی. جاده‌هایی که دل را به دل وصل می‌کنند، واقعیت را به خیال می‌دوزند و از ممکن به ناممکن پل می‌زنند. آن‌هایی که با این کتاب سفر می‌کنند مرز و محدودیتی نمی‌شناسند.

سفارش کتاب از سایت کتابفروشی کاواک


معرفی کتاب زنی به نام وریتی

کتاب زنی به نام وریتی

اثر کالین هوور

خرید کتاب زنی به نام وریتی

لوون اشلی بانوی نویسنده ای ست که مدتی است با مشکلات مالی دست در گریبان است. او به ناچار مجبور می‌شود تا پیشنهاد شغلی را بپذیرد و به استخدام آقای جرمی کرافرد، همسر نویسنده ی محبوب، وریتی کرافرد، در بیاید و کتاب‌هایی را که وریتی به علت مشکل جسمانی از به پایان رساندنشان ناتوان است را تکمیل کند.

لوون به خانه‌ی کرافردها پا می‌گذارد و بنا را می‌گذارد به کنار هم چیدن یادداشت‌ها و طرح‌های وریتی تا آنچه برای شروع لازم دارد را فراهم آورد. در آن اتاق کار آشوب و شلوغ لوون مجموعه خاطراتی می یابد که هرگز انتظار یافتنش را نداشت و حالا نمی‌داند باید با آن چه کار کند؛ خاطراتی که گویی وریتی هرگز قصد نداشته اجازهء خواندنش را به احدی بدهد. صفحه به صفحه ی این خاطرات پر است از حقایقی که مو به تن لوون راست می‌کند؛ در میان آنها وریتی جزییات روز مرگ دخترشان را نیز مو به مو روی کاغذ آورده است.

در ابتدا لوون تصمیم می‌گیرد که این دفترچه را از جرمی پنهان دارد. او می‌داند که جرمی به خودی خود داغدار است و این شوک می‌تواند او را به کلی از پای در آورد. روزها می‌گذرند و در قلب لوون آتش عشق جرمی سوختن می‌گیرد. حال اگر جرمی آن خاطرات را بخواند به نفع وریتی خواهد بود. چه فرقی می‌کند که جرمی تا چه اندازه خود را مسئول وضع همسر بیمارش بداند، زمانی که پای چنین راز هولناکی به میان باشد؟

آنچه باید به شما بگویم این است که اگر می‌خواهید با خیال آسوده سر روی بالش بگذارید این رمان را شب هنگام به دست نگیرید؛ به دو دلیل. اول اینکه این رمان چنان نثر روان و داستان گیرایی دارد که اگر شروعش کنید دیگر نمی‌توانید پایینش بگذارید. دوم اینکه داستان این رمان ذهن خواننده را بسیار درگیر می‌کند؛ موضوعاتی چون کودک آزاری در داستان دخیل اند که این کتاب را در رده ی آثار عاشقانه- هیجانی قرار می‌دهند.

به طور کلی در این کتاب سه شخصیت اصلی وجود دارد. وریتی، جرمی و لوون. وریتی در یک تصادف به شدت آسیب دیده و جرمی به لحاظ روحی وضعیت مطلوبی ندارد. لوون با مشکلات مالی رو به رو است و به دلایلی دیگر نمی‌تواند راه آن نویسنده ی موفق و پرفروشی که بود را ادامه دهد و با پیشنهاد شغلی از جانب جرمی کرافرد قدم به خانه ی آن‌ها و دفتر کار وریتی می‌گذارد و راز مگویی را درباره خانواده کشف می‌کند. رازی که جرمی از آن بی اطلاع است و دانستن آن می‌تواند او را از همسر ناتوان خود بیزار کند.

این رمان با دیگر آثار کالین هوور بسیار متفاوت است اما چیزی که همه می‌دانیم این است که داستان‌های عاشقانه‌ی هوور هیچ‌کدام  شسته رفته نیستند! به طور کل کالین هوور به استفاده از شخصیت‌هایی که اصول اخلاقیشان جای سوال دارد و آوردن عنصر آسیب روحی در داستان‌هایش مشهور است. باید گفت که نثر این رمان، نه به دلیل غافلگیری و پایان‌های غیرقابل پیش‌بینی‌اش، که برای شک و ترسی که در دل خواننده‌ی خود می‌اندازد، بسیار هوشمندانه است.

نکته‌ی جالب درباره‌ی این رمان این است که کالین هوور درباره‌ی نویسنده‌ای نوشته که او نیز درباره‌ی یک نویسنده‌ی دیگر قلم به دست گرفته است. هر سه‌ی این نویسندگان فرصت خلق می‌یابند و همین موضوع رمان را در لیست جذابترین‌ها قرار می‌دهد.

خرید اینترنتی کتاب از کاواک


معرفی کتاب شبکهی آلیس

نقد کتاب شبکه‌ی آلیس

اثر کیت کویین

خرید کتاب شبکه‌ی آلیس

سال گذشته این کتاب یکی از آن‌هایی بود که زیاد سروصدا کرد. نخستین بار در سال 2017 منتشر شد و تاکنون همه‌جا حرفش بوده است. فضای مجازی، جمع‌های دوستانه، کتابخانه‌های محلی و هر جا که فکرش را بکنید. کتابی است که ممکن است ماه‌ها در فهرستتان خاک بخورد چراکه در نگاه اول چندان خواننده را ترغیب نمی‌کند. در ابتدای کار خیلی از ما شاید به این دلیل که کتاب همه‌گیر شد از مطالعه‌اش سر باز زدیم و یا شاید در کل داستان‌های عاشقانه دوران جنگ را به رمانی دوستانه و جنگی ترجیح دهیم.

درهرصورت، در توییتر هشتگی به راه افتاده بود با عنوان #historicanflix در باب همین کتاب و پرسش و پاسخی نیز با نویسنده‌ی کتاب به راه بود و هرکدام از ما اگر آن را بخوانیم مشتاق خواهیم شد که بدانیم کتاب درباره‌ی چیست. شبکه‌ی آلیس رمانی است تاریخی به قلم یکی از محبوب‌ترین و پرفروش‌ترین نویسندگان، کیت کویین. داستان درباره‌ی دو زن است؛ یکی جاسوسی است که طی جنگ در فرانسه به شبکه‌ی آلیس ملحق شده و دیگری از مقامات غیررسمی آمریکا که به دنبال عموزاده‌اش می‌گردد. این دو در این داستان خیره‌کننده از شور و رستگاری در کنار هم قرار می‌گیرند.

سال، سال 1947 است و دوران، دوران آشوب و هرج‌ومرج پس از جنگ جهانی دوم. چارلی سنت کلر، دانشجوی اهل آمریکا، باردار است؛ همسری ندارد و در یک‌قدمی طرد شدن از سوی خانواده‌اش است. در همین اثنا ته دلش امید دارد که رز عزیزش، عموزاده‌ای که در سال‌های جنگ و زمانی که فرانسه در اشغال نازی‌ها بود ناپدید شد، هنوز زنده باشد. پدر و مادر چارلی که او را به اروپا می‌فرستند تا به «مشکل کوچکش» آنجا رسیدگی کند، این آزادی را می‌یابد که به لندن برود و بنا را بگذارد به یافتن عموزاده‌ای که چون خواهر عزیزش می‌داشت.

سال، سال 1915 است و یک سال است که جنگی درگرفته. ایو گاردینر در تب دفاع از کشورش در برابر آلمان می‌سوزد و گرچه انتظارش را ندارد اما پذیرفته می‌شود تا به‌عنوان جاسوس در شبکه فعالیت داشته باشد. ایو را به فرانسه می‌فرستند تا زیر نظر لی‌لی، ملکه‌ی جاسوسان، آموزش ببیند. لی‌لی کسی است که توانسته شبکه‌ای وسیع از جاسوسان و خبرچینان را درست زیر دماغ دشمن سازمان‌دهی کند بی‌آنکه دشمن بویی ببرد. او یکی از به خیره‌کننده‌ترین شخصیت‌های کتاب است.

سی سال بعد، ایو ویران از فروپاشی شبکه‌ی آلیس در پی یک خیانت، زندگی‌اش را به مستی می‌گذراند و دنیایش را در خانه‌اش در لندن خلاصه کرده است. روزها سپری می‌شوند تا اینکه سروکله‌ی یک آمریکایی پیدا می‌شود و نامی بر زبان می‌آورد که ایو ده‌ها سال است نشنیده و این‌طور می‌شود که هردو تصمیم به جست و جوری حقیقت می‌گیرند، بی‌آنکه سرانجام اهمیتی داشته باشد. بگذارید ابتدا از ته دل این داستان را تحسین کنیم. این کتاب رمان بی‌نظیری است و ازبس‌که بی‌نظیر است می‌خواهید درباره‌ی تک‌تک جزییاتش صحبت کنید و به‌دقت بررسی کنید که کدام‌یک آن‌طور که باید جواب دادند و کدام‌یک ندادند.

داستان خلاقانه و خاص بود. یکی از نکات مثبت این است که نه‌تنها دو جنگ جهانی که سال‌های میان این دو جنگ را نیز پوشش می‌دهد و شباهت میانشان را به نمایش می‌گذارد. آسان می‌شود جنگ جهانی دوم را از اولی جدا دانست اما اگر دقیق بیندیشیم می‌بینیم که کینه‌ها و دشمنی‌های جنگ جهانی اول در شعله‌ور شدن آتش جنگ دوم بی‌تأثیر نبودند. در این کتاب، داستان هر دو دوره‌ی زمانی را پوشش می‌دهد و این موضوع را ثابت می‌کند.

دیدگاه نویسنده معرکه است؛ یک داستان، دو قهرمان، آن‌هم با دو شخصیت کاملاً متفاوت از یکدیگر. ایو زنی است جسور، سرکش و تهی از هرگونه ترس. چارلی درعین‌حال زنی است خاموش و قوی. شرایط سخت و خانواده چارلی را به زیر می‌کشانند اما همین شرایط سبب می‌شود چارلی به خود بیاید و صدایش را میان انبوه هرج‌ومرج بیابد؛ این در حالی است که ایو از همان ابتدا شخصیتی است به‌دوراز هرگونه واهمه و آماده است تا درراه کشور و دوستانش از هر چیزی که لازم باشد دست بکشد.

اگر بخواهیم صادق باشیم، ایو را باید دوست‌داشتنی‌تر از چارلی بدانیم. چطور می‌شود زنی چنین شجاع را تحسین نکرد؟ حالا که بحثش شد باید بگویم دائم‌الخمری به او نمی‌آید. گرچه می‌توان متوجه شد که چرا نویسنده این راه را پیش‌گرفته است. منطقی است و با شرایط سختی که ایو در آن قرار دارد نیز همخوانی دارد. تنها نکته این است که ایو در ابتدا چنان قوی ظاهر می‌شود که سخت می‌توان باور کرد بشود تا این حد ضعف از خود نشان دهد. منطق پشت این موضوع را می‌توان درک کرد اما لزوماً نمی‌توان دوستش داشت. چنین مسئله‌ای شاید با شرایط موقت او سازگار باشد اما باشخصیت کلی او در تضاد است.

چارلی نیز در نوع خود شخصیت شجاعی دارد؛ مخاطب در برخی قسمت‌ها ممکن است حس کند ایو نمی‌گذارد چندان توجهی به او شود. غول‌هایی که چارلی باید شاخشان را می‌شکست بسیار متفاوت و مدرن بودند و همین داستان را جالب می‌کرد. در این داستان حتی از عشق نیز سخن به میان است. داستان عاشقانه‌ی چارلی و فین داستان جذابی است؛ گرچه نویسنده باید به گذشته‌ی تاریک فین بیشتر می‌پرداخت.

فین از شخصیت‌های فرعی داستان است؛ درست؛ اما نقش پررنگی در روند ماجرا دارد و همین خواننده را مشتاق دانستن گذشته‌ی او می‌کند. ذهن خواننده بیشتر از اینکه درگیر رابطه‌ی عاشقانه‌ی او با چارلی شود درگیر این پرسش است که او اصلاً اینجا چه می‌کند. برخی نیز شاید اصلاً عشق و عاشقی را در این رمان به‌جا ندانند. داستان‌های عاشقانه زمان جنگ بسیار پرطرفدارند اما در مورد این رمان به‌خصوص، شاید چندان به شخصیت چارلی ننشیند.

عشق و عاشقی ایو این مشکل را ایجاد نمی‌کند چراکه شخصیت اصلی او را از هم نمی‌پاشد اما چارلی بیش‌ازحد در عشق فرو می‌رود و شخصیت واقعی او گم می‌شود. تمام این بهانه‌گیری‌ها اما شاید تنها به این دلیل باشد که مخاطب بیشتر کنجکاو است داستان ایو را بداند تا داستان چارلی را! درهرصورت ترکیب داستان‌های این دو شخصیت به خلق رمانی جذاب و منحصربه‌فرد ختم شد.

کتاب را که بخوانید، شاید با خیلی قسمت‌هایش موافق نباشید یا با خود بگویید اگر من بودم این قسمت را تغییر می‌دادم؛ باوجود تمام این‌ها در پایان ممکن نیست بتواند کمتر از 5 امتیاز به این کتاب بدهید. «شبکه‌ی آلیس» رمانی است که مطالعه‌اش به‌شدت توصیه می‌شود! ایو و فعالیت‌هایش و انتخاب‌هایش در زندگی خوراک بحث‌های داغ است.

کتابفروشی آنلاین کاواک


معرفی کتاب ما تمامش میکنیم

کتاب ما تمامش می‌کنیم

اثر کالین هوور

خرید کتاب ما تمامش می‌کنیم

کالین هوور، زاده‌ی یازده دسامبر 1979 میلادی، نویسنده‌ی درجه اول و یکی از پرفروش‌های نیویورک‌تایمز است که تاکنون یازده رمان از قلم این‌ نویسنده به چاپ رسیده است. رمان‌های این‌ نویسنده در رده رمان‌های بزرگسالان قرار می‌گیرد. کالین هوور نخستین رمانش را در سال 2012 به چاپ رساند. از آن زمان تاکنون رمان‌های او همگی جزو پرفروش‌های نیویورک‌تایمز بوده و بسیار مورد توجه مخاطبان قرار‌گرفته است.

گاهی در زندگی پیش می‌آید که همان شخصی که بیش از همه دوستتان دارد محکم‌ترین ضربه را به شما می‌زند. زندگی هیچگاه برای لی‌لی آسان نبوده است اما لی‌لی هم هرگز از تلاش برای رسیدن به زندگی که خواستارش بوده دست نکشیده است.  از شهر کوچک کودکی‌هایش تا اینجا که حالا ایستاده راه درازی آمده؛
از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده و به بوستون نقل مکان کرده و حالا هم کسب‌و‌کار خودش را دارد. زندگی روال عادی خودش را طی می‌کند تا اینکه جراحی رایل نام پیدایش میشود و لی‌لی به او دل می‌باز؛ بعد از مدت‌ها زندگی روی خوشش را به لی‌لی نشان می‌دهد و همه‌چیز آنقدر خوب است که نمی‌شود باور کرد.

رایل مرد پرادعایی است؛ یک دنده است و شاید هم کمی متکبر و خود‌بین. به‌همان اندازه اما حساس است و باهوش و از همه مهم‌تر نسبت به لی‌لی بسیار مهربان است  و شغلش هم جذابیت خاصی به او بخشیده است. لی‌لی نمی‌تواند دست از اندیشیدن به او بردارد. رایل اما تا حد زیادی از روابط عاطفی بیزار است که چندان نکته‌ی مثبتی نیست. به‌هر‌حال لی‌لی راه خود را به قلب رایل می‌گشاید و استثنای زندگی او می‌شود اما در ذهن او همواره این سوال وجود دارد که چه چیزی سبب شده رایل تا این حد از صمیمیت و روابط عاطفی دل‌زده باشد؟

این سوال از یک سو و فکر اطلس کوریگان، عشق اول زندگی و تنها پیوند لی‌لی و گذشته اش، از سویی دیگر ذهنش را به آشوب می‌کشاند. اطلس بسیار به لی‌لی محبت داشته و خیلی مواقع از او محافظت کرده. سر‌و‌کله‌ی اطلس که به ناگهان پیدا می‌شود رابطه‌ای که لی‌لی با تلاش و زحمت با رایل ساخته در معرض خطر قرار می‌گیرد.

آیا می‌خواهید حقیقت کلام را درباره‌ی این کتاب به شما بگویم؟ مطالعه‌ی این کتاب زندگی‌تان را دگرگون خواهد کرد. این رمان با هرآنچه که کالین هوور پیش از این نوشته متفاوت است.  شاید بتوان گفت سنگین‌تر است، شخصی‌تر است، و در کل هرچه در آثار پیشین هوور دیده اید در اینجا با بیشترش سروکار دارید. «ما تمامش می‌کنیم» داستانی است عمیق؛ مملو از احساس است و کتابی است که حتماً باید خوانده شود. تکرار میکنم: حتماً باید خواند‌ه شود!

داستان این اثر تکان‌دهنده است. مطالعه‌اش وادارتان می‌کند تا به مسائلی بیندیشید که پیش از این از فکر کردن به آن‌ها سر باز زده بودید؛ احساساتتان را برمی‌انگیزد، بارها و بارها ویرانتان می‌کند، کاری می‌کند احساس غرور کنید،‌ قلبتان را از غم آکنده می‌کند و لبخند بر لب‌هایتان می‌آورد. در یک کلمه، تکانتان می‌دهد. این رمان قوی است و اندوه‌بار؛ اما به نحوی دل‌نشین. در عین حال زمان‌هایی هست که سرشار است از امید و سبک‌بالی. از همان نخستین لحظه‌ی پس از اتمام کتاب داستان بر قلبتان سنگینی می‌کند.

گاهی کتابی می‌خوانید که زیباست، تاثیرگذار است و به قدری احساسی است که اندیشیدن به داستان و شخصیت‌ها به گریه‌تان می‌ اندازد. این گریه اما لزوماً چیز بدی نیست؛ تنها به لحاظ احساسی چنان زیبا است که این احساسات به خواننده نیز منتقل می‌شود. این کتاب از همان‌هاست.

این رمان از آن‌هایی است که حتی گشتن به دنبال کلمات برای توصیفش نیز اشک در می‌آورد! سخت میشود کتاب را نقد کرد بی‌آنکه داستان لو برود اما می‌شود گفت که این داستان، داستانی صرفاً غم‌نگیز نیست. قوی است چراکه روبه رو شدن با مسائلی که این کتاب با آن‌ها سروکار دارد قدرت و کشش می‌طلبد.

قرار نیست درباره‌ی خود داستان چیزی بگویم اما باید اندکی از شخصیت‌ها صحبت کنم. لی‌لی. صحبت از قدرت شد؛ باید بگویم لی‌لی شاید قوی‌ترین شخصیتی باشد که در کتاب‌ها می‌شود یافت. انسان اگر در شرایطی قرار گیرد که چندان حق انتخابی نداشته باشد، قدرت و کشش روحی‌اش مورد آزمایش قرار می‌گیرد.  لی‌لی به شدت دوست‌داشتنی است. کتاب را که بخوانید خودتان هم به او و هم به انتخاب‌هایش افتخار می‌کنید. خیلی از ام حتی شاید آرزو کنیم که روزی چون او قوی شویم.

پانزده ثانیه. فقط پانزده ثانیه کافی است تا ورق برگردد. فقط پانزده ثانیه و این پانزده ثانیه را دیگر نمی‌توان جبران کرد.

گرچه دو مرد در داستان است اما لطفاً خیال نکنید مثلث عشقی در کار است. چون نیست. سخت می‌شود توضیحش داد اما رابطه‌ی میان این سه فرد یک مثلث عشقی نیست. رایل جذاب و دلربا است. بخشنده است. فهرست ویژگی‌های مثبتش تمامی ندارد. من به شخصه اما آنقدر که احساساتم نسبت به ضدونقیض بود نسبت به دیگر شخصیت‌ها نبود. اطلس اما از آن مردهایی است که هر خواننده‌ای دلش برای او پر می‌کشد. او نیز شخصیتی است سرشار از زیبایی و قدرت. اطلس را از همان نخستین دیدار تا آخر کتاب عاشقانه دوست خواهد داشت. از ویژگی‌های موفقیت این کتاب را شاید همین شخصیت‌پردازی قوی‌اش بتوان دانست.


معرفی کتاب داستان یک نام جدید

نقد کتاب داستان یک نام جدید

اثر النا فرانته

خرید کتاب داستان یک نام جدید

در سال 2012 که کتاب «دوست نابغه‌ی من» النا فرانته منتشر شد، خوانندگان عاشق شخصیت‌های به‌یادماندنی النا و لی لا و دوستی چندین و چندساله‌شان شدند. این رمان نخستین رمان از این مجموعه است.  «داستان یک نام جدید» کتاب دوم از این سری است. فرانته با تألیف این آثار که نیویورک‌تایمز آن‌ها را «کامل، فریبنده، محبوب و داستانی زیبا و لطیف درباره‌ی هم‌آمیزی و هجوم مشکلات» خوانده، میان موفق‌ترین داستان‌نویسان ایتالیا جای خود را بازکرده است. فرانته از اواخر دهه‌ی پنجاه و محله‌ای بخصوص در نپال و دو زن جوان می‌نویسد که حاصل زمانه و محله‌ای هستند که در آن بزرگ‌شده‌اند.

درباره‌ی کتاب

فرانته در این کتاب دنیایی خلق کرده که خواننده را در خود می‌کشد تا خود را در این دنیا بیابد و تصویری بی‌نظیر از یک دوستی چندساله با تمام ریزه‌کاری‌ها و بالا و پایین‌هایش آفریده است.

در این رمان، لی لا ازدواج‌کرده و راه خود را به کسب‌وکار خانوادگی بازکرده است. النا در همین حال، درسش را ادامه می‌دهد و به دنیای فرای محله کودکی‌شان که همیشه زندگی در آن را خفه‌کننده و طاقت‌فرسا می‌دانست، پا می‌گذارد.  عشق، حسادت، خانواده، آزادی، تعهد و از همه‌ی این‌ها مهم‌تر، دوستی. این دو زن در این مرحله از زندگی‌شان با تمامی این موضوعات سروکار دارند.

این‌گونه به نظر می‌رسد که ازدواج سبب محدودیت لی لا شده و بار برتر بودن از هر زمان دیگری بیشتر بر شانه‌های النا سنگینی می‌کند. بااین‌حال پیوندی پیچیده و دائم در حال تغییر میان آن دو است که ریشه در احساساتشان دارد و در برابر سختی‌های زندگی، تنها سپرشان است.

النا فرانته که رمان «روزهای جدایی» نیز به قلم او نوشته‌شده در این سه رمان تلاش دارد به خواننده داستانی ارائه دهد که همیشه هم زیبا نیست و به یک‌زمان و مکان خاص نیز محدود نمی‌شود؛ داستانی درباره‌ی دوستی و احساس تعلق.


معرفی کتاب نفرت بازی

معرفی کتاب نفرت بازی

اثر سالی تورن

خرید کتاب نفرت بازی

این کتاب را که خواندم دلم می‌خواست با همه تماس بگیرم و درباره‌اش صحبت کنم.  دو موردی که باید درباره‌ی من بدانید یکی این است که کتاب‌های زیادی هستند که من نقد می‌کنم، اما کمتر کتابی هست که واقعاً دوستش داشته باشم. دوم اینکه مادر و خواهر من در دو دنیای کاملاً متفاوت سیر می‌کنند؛ پس اگر من بتوانم کتابی پیدا کنم که هردو دوست داشته باشند آن کتاب صد در صد کتاب خاصی است.

 رمان «نفرت بازی» رمانی است که شبیهش را کمتر می‌یابید؛ خنده‌دار است، مطالعه‌اش لذت‌بخش است و از همه مهم‌تر موضوع جالبی دارد.  اگر طرفدار رمان‌های عاشقانه هستید و چنین ویژگی‌هایی را نیز برای یک کتاب می‌پسندید، این رمان را باید در فهرست مطالعه‌تان جا دهید. فکر نمی‌کنم بشود این رمان را خواند و لذت نبرد.

یکی از شخصیت‌های کتاب لوسی هاتون است؛ لوسی دستیار اجرایی هلن پاسکال، از مدیران ارشد انتشارات بکسلی و گامین است.  لوسی دفترش را با جاشوا تمپلمن شریک است.

جاشوا نیز دستیار یکی دیگر از مدیران اجرایی ارشد انتشارات است.  انتشارات بکسلی و گامین به‌تازگی ادغام‌شده‌اند؛ جاشوا و لوسی درست مانند شرکت‌هایی که با آن‌ها کار می‌کنند، نقطه‌ی مقابل یکدیگر هستند.  لوسی که ابتدا در انتشارات گامین فعالیت داشت فردی است پرشور و علاقه‌مند به کتاب و انسان‌ها، جذاب و سهل‌انگار.  جاشوا اما ازنظر او درست نقطه‌ی مقابل تمام این‌هاست و جان به جانش کنند یک بکسلی تمام‌عیار است.

از همان نخستین باری که یکدیگر را ملاقات کردند حسی جز نفت به یکدیگر نداشتند.  حداقل این احساسی است که لوسی نسبت به جاشوا داشت و ته دلش مطمئن بود که جاشوا نیز همین حس را دارد.

سرنوشت این‌گونه رقم خورده که این دو همکار باشند و در یک دفتر بنشینند و یکدیگر را تحمل کنند؛ حتی رمز کامپیوتر لوسی حالت‌های مختلف این جمله است که من از جاشوا متنفرم! با همه‌ی این‌ها اما لوسی نهایتاً می‌فهمد که مایل است دائماً سر از کار جاشوا درآورد و تمام ‌کارهای او را زیر نظر بگیرد.  روزها می‌گذرند و دیگر لوسی از رنگ بلوز جاشوا می‌فهمد که چه روز از هفته است و خنده‌های جذاب جاشوا مو به تن او راست می‌کنند.

 تنش و حس نفرتی که بین آن دو است بنا است حتی از این نیز بیشتر شود؛ روسای دو شرکت اعلام می‌کنند که به‌زودی قرار است جایگاه مدیریت سومی نیز برای انتشارات در نظر بگیرند  و از جاشوا و لوسی انتظار می‌رود از فرصت استفاده کنند و برای رسیدن به این جایگاه به رقابت بپردازند.  لوسی این شغل را می‌خواهد اما می‌داند اگر جاشوا این فرصت را ببرد، از شغلش کناره‌گیری خواهد کرد. این موضوع لوسی را واقعاً ناراحت می‌کند و بنا به دلایلی ترجیح می‌دهد سعی نکند دلیل این ناراحتی را کنکاش کند.

از فردای روز اعلامیه، حتی عادی‌ترین تعاملات میان جاشوا و لوسی سرشار می‌شود از خشم، تنش و حس رقابت.  معمولی‌ترین مکالمات میان آن‌ها از فردای آن روز با جمله‌ی «وقتی من رئیس بشم» آغاز می‌شوند و «وقتی من رئیس بشم حسابی ازت کار می‌کشم» و این قبیل حرف‌ها که از دهان جاشوا بیرون می‌آید هیزم در آتش این جنگ می‌ریزد.

حرفه‌ای جاشوا و خیال اینکه روزی او رئیس بشود به کابوس شب‌های لوسی بدل می‌شود اما چه کابوسی دل‌نشینی!  همین کابوس‌های دل‌نشین لوسی را بر آن می‌دارند که بیشتر به‌ظاهر خود برسد و ورق را برگرداند.  اما این نقشه نیز مانند دیگر نقشه‌هایی که برای جاشوا می‌کشید، نتیجه‌ی عکس می‌دهد.

«جاشوا تمام مدت تا وقتی‌که کمربند پالتوام را بازکنم به من خیره مانده؛ اما من انگار دستهام مال خودم نیستند.  آبی چشمهاش از آن چیزی که در خوب دیدم آبی‌تر است.  طوری به من خیره شده انگار دارد ذهنم را می‌خواند». جاشوا متوجه ظاهر لوسی می‌شود، به سررسیدش نگاهی می‌اندازد و بی‌آنکه لوسی را نگاه کند می‌گوید: خوشگل شدی. لوسی متوجه می‌شود که جاشوا روی کاغذ چیزهایی می‌نویسد و با سؤال او به خود می‌آید: «قراری چیزی داری؟»

لوسی از سر دستپاچگی به‌دروغ جواب می‌دهد «بله» و جاشوا که از جزئیات می‌پرسد در سرش زمان و مکانی سر هم می‌کند و تحویلش می‌دهد.  جاشوا در پاسخ می‌گوید: «چه تصادفی! منم امشب میرم همونجا که بازیو ببینم» و این جواب جاشوا یعنی لوسی باید برای خودش مردی را دست‌وپا کند و امشب نشان جاشوا بدهد.  لوسی سعی می‌کند خود را آرام کند و رمز عبور کامپیوترش را به بمیر-جاشوا-بمیر تغییر می‌دهد.

دست‌آخر یک نفر را پیدا می‌کند و سر قرار می‌برد اما جاشوا که پیشنهاد می‌دهد او را تا جایی برساند دلیلی نمی‌بیند جواب منفی بدهد. دیگر داستان را لو نمی‌دهم! تنها باید بگویم که اتفاقات بعدی سبب می‌شوند چشم لوسی به مرز میان دوست داشتن و نفرت ورزیدن به یک نفر باز شود و به این فکر بیفتد که شاید جاشوا آن‌قدرها هم از او بدش نمی‌آید!

درک اتفاقات بعدی برای لوسی دشوار است؛ جاشوا بیش‌ازپیش به او توجه نشان می‌دهد و حتی زمانی که و لوسی دریکی از قرارهای کاری بیمار می‌شود به مراقبت از او می‌پردازد و او را با رفتار خود بسیار متعجب می‌کند.  آن زمان لوسی چنان تب شدیدی داشت که به‌سختی جزئیات رفتارها و مراقبت‌های جاشوا را به یاد می‌آورد و نمی‌داند آنچه در ذهنش مانده تا چه حد درست و یا توهم است.  مگر می‌شود کسی که از او بیزار است استفراغش را تمیز کند و تا وقتی تبش پایین بیاید کنار بماند و پرستاری‌اش را کند؟

در «نفرت بازی» داستان از زبان لوسی روایت می‌شود و باید گفت که لوسی راوی حساس، آسیب‌پذیر و البته خنده‌داری است.    اما صادق نیز هست و زمانی که دلش برای جاشوا می‌رود کاری می‌کند خواننده نیز دلش برای او برود.  جاشوا و لوسی تصمیم می‌گیرند زمان بیشتری را خارج از ساعات کاری باهم بگذرانند و جاشوا از خود و نقاط ضعفش بیشتر صحبت می‌کند و آنجاست که لوسی می‌فهمد تا چه حد در مورد او اشتباه فکر می‌کرده است.

 جاشوا تمام مدت تمرکز خود را بر این گذاشته بود تا احساساتش را از لوسی پنهان دارد و نقاب به چهره ادای عوضی‌ها را دربیاورد.  جاشوا که می‌پذیرد از همان نگاه اول شیفته‌ی لوسی شده و آشکار می‌کند که او را به‌خوبی می‌شناسد و حتی می‌داند رمز عبور کامپیوترش چیست، خواننده را به فریاد وامی‌دارد!  این صحنه از کتاب از آن عاشقانه‌هاست!

جاشوا انسان بی‌نقصی نیست و خانم تورن هم قصد نداشته او را این‌طور نشان دهد؛  او خود پذیرفته که گاهی حماقت می‌کند و می‌داند در مدیریت احساساتش نسبت به لوسی خوب عمل‌نکرده است.  با نزدیک شدن به پایان کتاب، خواننده درمی‌یابد که طرز فکر جاشوا و رفتارهایش تا چه حد ریشه در رابطه با پدرش دارد.

لوسی که از این موضوع آگاه می‌شود، با نهایت محبت به دفاع از جاشوا برمی‌خیزد.  جاشوا آماده است تا به عشقش نسبت به لوسی اعتراف کند اما لوسی از رفتار خود کمی ترسیده و نیاز دارد خود را قانع کند.  مکالمه‌ای که اینجا شکل می‌گیرد از بخش‌های جذاب کتاب است؛ لوسی درنهایت می‌پذیرد که عاشق جاشوا است و تقدیر گونه‌ای رقم خورده که آن دو کنار هم باشند.

لو دادن داستان را که کنار بگذاریم، از همان صفحه‌ی اول مشخص است که لوسی و جاشوا در آخر عاشق می‌شوند.  بنا است تا لوسی با آن «چشم‌های عاشق کشش» و جاشوا با چشم‌های «شبیه به قاتل‌های سریالی‌اش» تا آخر عمر به‌خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کنند.  کشش میان لوسی و جاشوا در متن پیدا است و گفت گوی میان آن دو، گرچه دیگر دشمن نیستند، نیشدار، هوشمند و خنده‌دار است.  این رمان را بخوانید و من تضمین می‌کنم از همان ابتدا تا آخرین صفحه از آن لذت خواهی برد.

مشاهده و خرید آنلاین کتاب از فروشگاه کتاب کاواک